جدول جو
جدول جو

معنی واضح کردن - جستجوی لغت در جدول جو

واضح کردن
(فَ وَ دَ)
آشکار کردن. هویدا کردن. ایضاح: لحب الطریق لحباً، واضح و روشن کرد راه را. (منتهی الارب) ، ثابت و روشن کردن، از تیرگی و ابهام دور ساختن
لغت نامه دهخدا
واضح کردن
روشن کردن آشکار کردن هویدا کرد، ثابت کردن
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
واضح کردن
يوضح
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به عربی
واضح کردن
Clarify
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
واضح کردن
clarifier
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
واضح کردن
açıklamak
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
واضح کردن
esclarecer
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
واضح کردن
aclarar
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
واضح کردن
wyjaśniać
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
واضح کردن
разъяснять
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به روسی
واضح کردن
уточнювати
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
واضح کردن
verduidelijken
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
واضح کردن
klären
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
واضح کردن
स्पष्ट करना
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به هندی
واضح کردن
chiarire
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
واضح کردن
명확히 하다
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
واضح کردن
স্পষ্ট করা
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
واضح کردن
واضح کرنا
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به اردو
واضح کردن
ชี้แจง
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
واضح کردن
menjelaskan
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
واضح کردن
להבהיר
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به عبری
واضح کردن
澄清
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به چینی
واضح کردن
clarifaya
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
واضح کردن
明確にする
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضر کردن
تصویر حاضر کردن
آماده کردن، آوردن، از بر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب کردن
تصویر واجب کردن
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را باز گفتن تکرار کرد نسخنی را: (بطور مسلم این زن حرفهای او را پیش هوویش واگو میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف کردن
تصویر واقف کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکن کردن
تصویر واکن کردن
واکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی کردن
تصویر واهی کردن
سست کردن سست کردن: (... چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواضع کردن
تصویر تواضع کردن
کرسیدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر کردن
تصویر حاضر کردن
آماده کردن مهیا ساختن، حاضر آوردن بحضور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل کردن
تصویر واصل کردن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
فرهنگ لغت هوشیار